جدول جو
جدول جو

معنی شکم گرفته - جستجوی لغت در جدول جو

شکم گرفته
(وْ رَ)
رنجور از یبوست و مبتلا به یبوست طبع. (ناظم الاطباء). محصور: تغلب گفت اصل او (یعنی تفسیر) من فسرت الفرس اذا رکضتها محصوره لینطلق حصرها: اصل او آن باشد که اسب شکم گرفته بتازی تا بستگیش گشاده شود. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ زَ کَ دَ)
بستن شکم. یبوست طبع، ترجمه عبارت هندی است و این در کلام امیرخسرو بسیار واقع شده بلکه اکثر است. (آنندراج). دست بر شکم نهادن از کثرت خنده:
چو سبزه خویش ار خط تو خواند جای آن باشد
که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ گِ رِ تَ / تِ)
یبوست طبع. (ناظم الاطباء). حصر. (از منتهی الارب). رجوع به شکم گرفتن و شکم گرفته شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ گُ رُ نَ / نِ)
که گرسنه باشد. که شکم خالی از غذا دارد. گرسنه شکم. ناشتا:
شکم گرسنه روز نیمی گذشت.
فردوسی.
شکم گرسنه چند مردم بمرد
که انبار آسوده جانش ببرد.
فردوسی.
به آرام دل خفتگان در بنه
چه دانند حال شکم گرسنه.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
مشهور. نامی. معروف. نامور. سرشناس: گفتند مردی نام گرفته است. (تاریخ بیهقی ص 412)
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ رِ تَ / تِ)
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.
فرخی.
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.
منصور منطقی (از رادویانی).
بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ تَ)
کنایه از ترک دادن و واگذاشتن و ناشده انگاشتن باشد. (برهان). ترک دادن و ناشده انگاشتن. (فرهنگ رشیدی).
- کم گرفتن چیزی، او را نبوده شمردن. او را کالعدم فرض کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دی بد پدرم صدر خداوند وزیر
و امروز من و پدر ذلیلیم و اسیر
من بنده جوانم و جوانی کم گیر
یارب تو ببخشای براین عاجز پیر.
شمس الدین علی بن محمود بن المظفر (یادداشت ایضاً).
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با گل عارض او لالۀ نعمان کم گیر
سخن سرکشی سروسهی بیش مگوی
قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر.
بدر جاجرمی (یادداشت ایضاً).
و رجوع به کم چیزی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود.
- کم گرفتن کسی را، ترک کردن. واگذاشتن. نادیده انگاشتن: کم او گیر (به اضافه). (فرهنگ فارسی معین).
- ، کم ارزش تلقی کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، حقیر شمردن. کوچک دانستن. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به کم چیزی یا کسی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ ءَ)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام گرفته
تصویر نام گرفته
مشهور، معروف: (گفتند مردی نام گرفته است)
فرهنگ لغت هوشیار
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم گرفتن
تصویر کم گرفتن
کم گرفتن کسی را. ترک کردن وا گذاشتن نادیده انگاشتن: (کم او کیر)، (باضافه)، کم ارزش تلقی کردن، حقیر شمردن کوچک دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم گرفتن
تصویر کم گرفتن
((کَ. گِ رِ تَ))
ناچیز شمردن، حقیر پنداشتن
فرهنگ فارسی معین